جدول جو
جدول جو

معنی ام سالم - جستجوی لغت در جدول جو

ام سالم
(اُمْ مِ لِ)
راحت الحلقوم، نام یک قسم شیرینی است که از نشاسته و شکر ساخته میشود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
ام سالم
(اُمْ مِ لِ)
خنفساء. (المرصع). رجوع به خنفساء شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کم سال
تصویر کم سال
خردسال، جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امساله
تصویر امساله
مربوط به امسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمع سالم
تصویر جمع سالم
در دستور زبان عربی جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود مانند مسلمون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امسالی
تصویر امسالی
مربوط به امسال، در سال جاری
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ شِ)
کنیۀ مادر معاویه بن یزید بن معاویه بود، و او را ام خلف نیز گفته اند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 299). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
ابراهیم. سیزدهمین ملوک بنومرین بمراکش. او معاصر مورخ و حکیم مشهور ابن خلدون است. و ابن خلدون ریاست کتّاب و سرکاتبی او داشت. پس از مرگ پدر برادر ابوسالم، ابوعنان بسلطنت رسید و ابوسالم بغرناطه نفی شد، و بعد از مرگ ابوعنان مردم مراکش او را نامزد پادشاهی کرده و از غرناطه به سال 760 هجری قمری بطلبیدند لکن امیر غرناطه محمد بن ابی الحاج بدین امر رضا نمیداد و وی را از بازگشت بمراکش مانع می آمد، عاقبت به میانجی گری و پایمردی پادشاه قشتاله وی بمراکش شد و ملک موروث را قبضه کرد. پس از دو سال (سال 762) امرا با برادر او تاشفین بیعت کردند واو مغلوب و مقتول گشت.
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ اُ لُ)
فوج فوج. (فرهنگ رشیدی). گروه گروه و فوج فوج. چه الم بمعنی فوج و گروه باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج) (از انجمن آرا). فوج در فوج. (فرهنگ سروری) (فرهنگ خطی) (برهان جامع).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
نخست زن یزید بن معاویه بود و سپس مروان بن حکم او را بزنی گرفت و گویند مروان را او کشته است. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 302 شود، داهیه. (المرصع) (المنجد). از ابوالعلاء معری است:
یا ام دفر لحاک اﷲ والده
فیک الخناء و فیک البؤس و السرف.
(از یادداشت مؤلف).
، است. (ازالمرصع)
دختر خالد بن سعید بن عاص بن امیه. از صحابیات بود. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 228 شود، داهیه. (المنجد)
از دختران عثمان بن عفان خلیفۀ سوم بوده است. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 519)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
عنقا. (المرصع) ، سختی و تنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُدْ دَ)
در نزد پزشکان قدیم آن برآمدگی را گویند که از جمع شدن خون سرخ رگ در زیر پوست بوجود آید و بگفتۀ بعضی بهر انفجار سرخ رگی گفته میشود. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ لَ / لِ)
کرکس. (از المرصع). رخمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غیر منصرف است بخاطر علم و مؤنث بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان آسیاب بخش هندیجان شهرستان خرمشهر که در 53 هزارگزی شمال باختری هندیجان کنار راه اتومبیل رو بهبهان به خلف آباد واقع شده و 40 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ نِ)
صاحبه الحصاه. زن اعرابی معاصر علی بن ابیطالب (ع). رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 229 و اعلام الوری و تنقیح المقال شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سِ)
ماده بز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
دختر ابوطالب بن عبد مناف هاشمی. خواهر علی (ع) بود. بعضی گفته اند اسمش ریطه بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 252 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُ اَ لَ)
از صحابیات بود. زمان علی بن حسین (ع) را نیز درک کرد و چون کتابهای بسیاری خوانده بود به قاریه الکتب موصوف شد. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 208 و ص 229 ذیل ام غانم شود
لغت نامه دهخدا
(اُدد)
هند مکناه به ام سلمه. دختر ابی امیه حذیفه بن مغیره بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم قرشی مخزومی ام المؤمنین. از زنان پیغمبر اسلام و یکی از زنان بزرگ صدر اسلام بشمار می رفت وی نخست زن ابوسلمه بن عبدالاسد مخزومی بود پس از وفات ابوسلمه در سال دوم یا چهارم هجری به ازدواج پیغمبر درآمد و جزو مهاجران حبشه و مدینه بود. احادیثی از او نقل شده است. در سال 63 یا 64 هجری قمری در هشتاد و چهار سالگی درگذشت. (از ریحانه الادب ج 6 ص 222). و رجوع به همین کتاب و الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 240 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1036 و تنقیح المقال و خیرات حسان ج 1 ص 49 و اعلام زرکلی چ 1 ج 3 ص 1129 و تذکره الخواتین ص 42 و 56 شود
کنیۀ یکی از دختران هریک از امام حسین و امام سجاد و امام باقر و امام کاظم بوده است. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 222 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صِ)
سوق. (المرصع). بازار
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ فَ)
دختر عاصم بن عمر بن خطاب. زن عبدالعزیز بن مروان بن حکم و مادر عمر بن عبدالعزیز. وی زنی صالح و نیکوکار بوده است. پس از وفاتش عبدالعزیز با خواهر وی حفصه ازدواج کرد و چون اخلاق حفصه مانند اخلاق خواهرش ام عاصم نبود کسان عبدالعزیز از وی ناخشنود بودند و میگفتند لیت حفصه من رجال ام عاصم و این جمله مثل گردید. (از ریحانه الادب ج 6 ص 225). و رجوع به تذکره الخواتین ص 43 و خیرات حسان ج 1 ص 52)
جمیله. دختر ثابت بن ابوالفلح و خواهر عاصم بن ثابت و زن مطلقۀ عمر بن خطاب بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 225). و رجوع به خیرات حسان ج 1 ص 51 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1036 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ هَِ)
عقرب. (المرصع) (المنجد). کژدم. (مهذب الاسماء). وجه تسمیه آن است که بیشتر شبها دیده می شود. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
عباسه دختر فضل و زن احمد بن حنبل. درگذشته به سال 241 هق. و از زنان محدث و نیکوکار بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 225). و رجوع به خیرات حسان ج 2 ص 176 شود، است، کرنبیه (نوعی طعام) ، مقره (حوض آب). (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سُ لَ)
سهله یا رمیله مکنی به ام سلیم. دختر ملحان بن خالد انصاری مادر انس بن مالک از صحابیات و زنی دینداربود. اسحاق بن عبدالله بن ابی طلحه گفته است جد من ابوطلحه که مشرک بود از ام سلیم خواستگاری کرد و او خودداری نمود و گفت اسلام آورد تا همسرش شوم و صداق من اسلام آوردن وی باشد. آنگاه ابوطلحه اسلام آورد و ام سلیم را بزنی گرفت و صداق او مسلمان شدن ابوطلحه بود. (از عیون الاخبار ج 4 ص 70) (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 253). و رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ ما)
از کنیه های زنان است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ لَمَ)
یکی از دختران علی بن ابوطالب (ع) بود، آفتاب. (از لسان العرب) (از المرصع) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، می. (ازلسان العرب) (از المرصع) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). شراب، باد شمال. (از المرصع)
شیرازی، زنی با فضل و هنر بود، وی مؤلف کتاب جامع الکلیات است که در شیراز چاپ شده. (از ریحانه الادب ج 6 ص 222)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ لَ مَ)
فاتحه.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
عامریه، مشهور به لیلی، معشوقۀ قیس عامری (مجنون) بود که داستان معاشقات آن دو فصل مشبعی از ادبیات عربی و فارسی را تشکیل میدهد. کنیۀ وی را علاوه بر ام مالک، ام معمر نیز گفته اند. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 239، و لیلی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از امتسال
تصویر امتسال
شمشیر از نیام برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساله
تصویر امساله
منسوب به امسال، همین سال امسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم سالی
تصویر کم سالی
خرد سالی کم سنی مقابل کلان سالی سالخوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم سال
تصویر کم سال
خردسال کم سن مقابل کلان سال سالخورده: (جهاندیده زیرک و پر دلم نه کم سال و نادان و بیحاصلم)، (هاتفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
آشتی کننده آرامشجوی آشتی کننده با دیگری صلح کننده با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
فرمود بدوستان همزاد تا بر پی او روند چون باد. (نظامی) و کواعب اترابا وکنیزکان هم بالا هم آساهم زاد، موجودی متوهم (از جن) که گویند باشخص در یک زمان تولد میشود و در تمام حیات با او همراه است. توضیح بنا باعتقادی عامیانه همزاد گاه ممکن است باعث زحمت و صدمه زدن به همزاد انسان خویش شود و گاه هم او را به سعادت و مکنت و ثروت می رساند. نیز عامه معتقدند که بعضی از مردم (خاصه جن گیران وغشی ها) باهمزاد خویش رابطه دوستانه یا خصمانه دارند و با آنها روبرو و هم کلام می شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
((مُ تَ لِ))
آشتی کننده با دیگری، صلح کننده با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین